۱۱/۱۰/۱۳۸۸

کرم و جوجه 3


کرم و جوجه در حال تماشای مستند حیات وحش!

آقا سالینجر بیا پایین اینقد شوخی نکن!!!












خبر درگذشت سالینجر رو شب جمعه شنیدم

واقعا متاثر شدم

و قطعا برای تمام کسانی که ناتور دشت برای اونها فرای یک واژه است همین اتفاق افتاد.

مطلبی که لینکشو گذاشتم برای دوست خوبم روشنایی های شهر ه که مطمئنم شما هم از خوندنش لذت می برید.

یک شب عالی برای موزماهی ها
*عکس ها
از سالینجر به دلیل انزوایی که برای خود اختیار کرده بود، در طول این چهل و اندی سال تنها دو عکس در دسترس خوانندگان بود، و این در حالیست که با گذشت چهار روز از درگذشت او این چهار عکس از جانب یکی از دوستان سالینجر بر روی اینترنت گذاشته شده.

۱۰/۳۰/۱۳۸۸

تــقــل!!!


دوران ابتدایی به یاد ندارم برای امتحاناتم تقلب کرده باشم

راهنمایی هم یه بار یکی از دوستام گفت فلان سوالتو اشتباه نوشتی؛ من هم سر جلسه امتحان شروع کردم به بحث کردن که نخیر هم درست نوشتم و خودت غلط نوشتی

تو دوران دبیرستان هم یه بار تقلب کردم، اون هم تقصیر خود معلمه بود؛ گفت اگه بتونید یه جوری تقلب کنید که من نفهمم، اشکال نداره...خوب منم تقلب کردم, اما متاسفانه معلمه متوجه شدD:

و اما دوران دانشگاه...به به

به به...تقلب نگو بلا بگو، ولی دریغ از یک بار تقلب

سر یکی از امتحانا همه تقلب کردن به جز من، سوالا هم اینقدر پرت وپلا بود که نصفش تو جزوه نبود

نتیجه این که تنها کسی که این درس رو افتاد من بودمD:

.

اما عکس بالای صفحه!

امروز امتحان زبان داشتم، یه سوال هم داشتیم از صفحه ایی که من اصلا نخونده بودمش

برای همین از لغات اون صفحه هیچ ذهنیتی نداشتم

بقل دستی من- که اتفاقا در طول ترم هیچ دیالوگی با هم نداشتیم- با ایما و اشاره به من گفت کدوم سوالو ننوشتی

منم به اون لغتی که ننوشته بودم اشاره کردم, برگشو اوورد بالا ولی نتونستم بخونمش, چند بار هم بلند خوندش برام, ولی خوب از اونجایی که لغته رو تاحالا ندیده بودم هیچ ذهنیتی نسبت به اسپلینگش! نداشتم

بهش گفتم که متوجه نمی شم( از خنده در حال ترکیدن بودیم) برا همین مرام گذاشت بزرگ، لغتو کف دستش نوشت

و

من هم متقابلا ازش تشکر کردمD:

۱۰/۲۶/۱۳۸۸

مگر این دو-سه روز را دریابی...


امروز پس از مدت ها به تماشای تابلو های سهراب رفتم

نمایشگاهی که به نوبه خود منحصر به فرد بود

از این جهت که حدود صد وبیست اثر از سهراب در یک محل گرد هم آمدند و با هم تجدید دیداری داشتند

از مجموعه شخصی یعقوب امدادیان بگیر تا موزه هنرهای معاصر کرمان

برای من که به اشعار سهراب علاقه زیادی دارم، تماشای این آثار بسیار فرح بخش بود

در کارهای سهراب به هیچ وجه دنبال کار کلاسیک نباشید، چون تنها چیزی که در کارهای سهراب مشهود است

انتزاع شاعر نقاش است

در این مجوعه با آثاری از سهراب روبرو شدم که تا به حال جایی ندیده بودم و برایم بسیار جالب بود که سهراب چنین آثاری دارد

نقاشی های سهراب تا اول بهمن ماه مهمان موزه هنرهای معاصر هستند و پس از آن هرکدام راهی جایی دگر می شوند



چرا مردم نمی دانند

...

در چشمان دم جنبانک امروز برق آب های شط

دیروز است؟

۱۰/۱۸/۱۳۸۸

من و معلم ریاضـیـم





1

عکس ها مربوط میشه به فرازهایی از جزوه ی ریاضی اینجانب!

اولی یه فیگور از اسادمونه
دومی هم مربوط به فضای کلی کلاسه(آخه این چه دانشگاه مختلطیه؟!! فقط من سر کلاس پسرم)
سومی هم آخرین جلسه کلاس ریاضی این ترم یا به عبارتی کل زندگیم! که از شور و شعف در پوست خودم نمی گنجییدم.

2

رابطه انشا و ریاضی
برای من هم جالب بود، جلسه اول ریاضی 2 استاد مربوطه پیشنهاد یک انشا رو داد با موضوع ریاضی و معماری و اینکه چرا دانشجوهای معماری از ریاضی بیزارند.
متن زیر مربوط به همین انشا هستش که در سر کلاس دانشگاه! با صدای رسای اینجانب قرائت شده.







هر چقدر فکر کرد یادش نیامد!

اولین ماه مهری که دور از خانه بود ، اولین کیف و کفشی را که برای سال تحصیلی جدید خریده بود خوب به خاطر داشت. معلمش را به خاطر آورد که با دسته های مدادرنگی و عکس های سیب و گلابی شمردن را به او یاد می داد. آن موقع ضرب و تقسیم برایش نشانه های نامأنوس و نامفهوم بودند.
آن روز که از دانشگاه به خانه بازمی گشت، تمام این ها را به یاد داشت.
دوره ابتدایی برایش به سرگرمی شباهت داشت. مطالعه و درس خواندن برایش واژگان غریبی بودند.
با شروع دوره راهنمایی تازه درس خواندن برایش شروع شده بود. برایش بعضی موقع ها شیرین بود و بعضی وقت ها هم به کابوسی بی پایان می مانست. دوره دبیرستان و پیش دانشگاهی هم زمانی بود برای ایجاد و رفع ابهام. بیشتر مباحث را متوجه می شد و از آن لذت می برد؛ ولی اگر مبحثی با او کج می افتاد، روزگارش را سیاه می کرد و تمام خاطرات خوب او را با این درس، به ناکجا آباد می برد. این موضوع سبب شد حتی موقعی هم که دانشکده های معماری را در لیست انتخاب رشته وارد می کرد؛ در آرزوی رشته ای باشد عاری از هرگونه مبحث مربوط به ریاضی.
همواره این سوال برایش مطرح بود که "واقعا چه دلیلی دارد دروسی مثل ریاضی و ادبیات و معارف به همراه دروس معماری تدریس شود؟". این را قبول نداشت که یک معمار خوب لزوما باید دروس ریاضی را فرا بگیرد که در دانشکده تدریس می شوند. خودش می گفت" دوست ندارم این طرز تفکرم به خاطر عدم علاقه ام به این درس باشد". همیشه سعی کرده بود روابط حسنه ای با این درس برقرار کند ولی همواره این "او" بود که بنای ناسازگاری گذاشته بود!
دو ایستگاه دیگر باید پیاده می شد. این را می دانست ولی باز به تابلوی راهنمای ایستگاه ها نگاه کرد. سعی کرد یادش بیاید؛ اما هر چه فکر کرد یادش نیامد... یادش نیامد از چه موقع درس ریاضی، وارد لیست "بدها" شده بود.

پاییز 88