۱۰/۱۸/۱۳۸۸

من و معلم ریاضـیـم





1

عکس ها مربوط میشه به فرازهایی از جزوه ی ریاضی اینجانب!

اولی یه فیگور از اسادمونه
دومی هم مربوط به فضای کلی کلاسه(آخه این چه دانشگاه مختلطیه؟!! فقط من سر کلاس پسرم)
سومی هم آخرین جلسه کلاس ریاضی این ترم یا به عبارتی کل زندگیم! که از شور و شعف در پوست خودم نمی گنجییدم.

2

رابطه انشا و ریاضی
برای من هم جالب بود، جلسه اول ریاضی 2 استاد مربوطه پیشنهاد یک انشا رو داد با موضوع ریاضی و معماری و اینکه چرا دانشجوهای معماری از ریاضی بیزارند.
متن زیر مربوط به همین انشا هستش که در سر کلاس دانشگاه! با صدای رسای اینجانب قرائت شده.







هر چقدر فکر کرد یادش نیامد!

اولین ماه مهری که دور از خانه بود ، اولین کیف و کفشی را که برای سال تحصیلی جدید خریده بود خوب به خاطر داشت. معلمش را به خاطر آورد که با دسته های مدادرنگی و عکس های سیب و گلابی شمردن را به او یاد می داد. آن موقع ضرب و تقسیم برایش نشانه های نامأنوس و نامفهوم بودند.
آن روز که از دانشگاه به خانه بازمی گشت، تمام این ها را به یاد داشت.
دوره ابتدایی برایش به سرگرمی شباهت داشت. مطالعه و درس خواندن برایش واژگان غریبی بودند.
با شروع دوره راهنمایی تازه درس خواندن برایش شروع شده بود. برایش بعضی موقع ها شیرین بود و بعضی وقت ها هم به کابوسی بی پایان می مانست. دوره دبیرستان و پیش دانشگاهی هم زمانی بود برای ایجاد و رفع ابهام. بیشتر مباحث را متوجه می شد و از آن لذت می برد؛ ولی اگر مبحثی با او کج می افتاد، روزگارش را سیاه می کرد و تمام خاطرات خوب او را با این درس، به ناکجا آباد می برد. این موضوع سبب شد حتی موقعی هم که دانشکده های معماری را در لیست انتخاب رشته وارد می کرد؛ در آرزوی رشته ای باشد عاری از هرگونه مبحث مربوط به ریاضی.
همواره این سوال برایش مطرح بود که "واقعا چه دلیلی دارد دروسی مثل ریاضی و ادبیات و معارف به همراه دروس معماری تدریس شود؟". این را قبول نداشت که یک معمار خوب لزوما باید دروس ریاضی را فرا بگیرد که در دانشکده تدریس می شوند. خودش می گفت" دوست ندارم این طرز تفکرم به خاطر عدم علاقه ام به این درس باشد". همیشه سعی کرده بود روابط حسنه ای با این درس برقرار کند ولی همواره این "او" بود که بنای ناسازگاری گذاشته بود!
دو ایستگاه دیگر باید پیاده می شد. این را می دانست ولی باز به تابلوی راهنمای ایستگاه ها نگاه کرد. سعی کرد یادش بیاید؛ اما هر چه فکر کرد یادش نیامد... یادش نیامد از چه موقع درس ریاضی، وارد لیست "بدها" شده بود.

پاییز 88









۶ نظر:

  1. اولين كامنت منم
    :D
    مهدي
    جددن با ذوقي
    خوشمان آمد
    منم از اين بساطا داشتم
    ولي به ذهنم نرسيد بذارمشون رو بلاگ
    والان هيچ اثري ازشون نيس
    كارت درسته داداش

    پاسخحذف
  2. اگر این خطوطی که زیر نقاشی نوشته شده، خط شما باشه، باید بگم از خط شما خیلی خوشم اومد.

    You are a true artist. از خطتون پیدا ست.

    معماری رشته مناسبی برای شما ست ;-)

    پاسخحذف
  3. برادر خیلی درس خوندن خوبیه
    عاشقانه! + سر به هوا
    این مریم که حالیش نیس! یه بار بریم بیرون

    پاسخحذف
  4. سلام
    حالا این انشا رو به استادم نشون دادی؟ حتما این کارو بکن.
    من که رفتم تو فضای دبیرستان. وقتی که داشتم تمام تلاشمو میکردم که به شما دوتا مثلثات یاد بدم!
    یادته؟

    پاسخحذف